۱۳۹۸ مهر ۲۶, جمعه

نفر به نفر…

نفر به نفر… چند شعر و اثر گرافیکی از 
سپیده کرامت بروجنی

نفر به نفر….
یک نفر در خشکی ها غرق میشود
یک نفر ناله سر می دهد
ده نفر فریاد می دوانند
مرگ ها رنگین اند
و سیاهی غرقِ مطلق
آنگاه که همه دلگیرند عکس ماه دیگر نمی افتد در آب
آبی هم جریان نمی یابد از رنگ
ما همه محتاجِ یک تکه نگاهیم
و چه محتاجانه می نگریم
و چه محتاجانه می اندیشیم
نه تبر داریم نه پتو
حتی نگاهمان به سراب ها هم ختم نمی شود
حتی نگاهمان به سراب ها هم بسنده نمی کند
چه دور دست های سرابی

میله ها ….
میله ها را برچشم ها می گذارند نه بر دهان و ریش وسبیل
دیوار را بر سیمان می کشند نه بر جبرواحتمالات و مکانیسم
قصه ی من از قصد نقاشی ها بلندپروازتر است سحرگاه درکمین،هستی و هسته ی پروانه وقتی پیله به خودش می تابید
سفره ای پاره و برگ خزان از نعمت
بپرسید ایمان چه رنگی است؟
بگویند:
بنفش
وقتی مارک پوما را به شلوار می زنند نشستن به چه معناست؟
وقتی یک تلفن همراه خواب را از چشم می گیرد زندگی به چه معناست؟
جایِ شکر ونمک که عوض شد محل خوردن تغییر می کند
جادوگر می خواند و شعبده باز تعبیر می کند
گِله از گلایل ها که چرا اینقدر انسان می میرد
ناله از آفتاب که سرقفلی از پنجره ها می گیرد
خبر از محفلی که آفتابه حکم گلدان دارد
خبر پارو ودانه که آدم برفی به خاکروب مانَد
میله ها را برچشم ها می گذارند نه بر دهان و ریش و سبیل
لفظی از ماهی ها مقدس تر و خورشید درکمین
دیوار را به سیمان می کشند وقصدی از نقاشی می گیرند.
بلندپرواز…بلندپرواز
( بخاطر بُحبُوحه ایی که در تنگنای زندان بودم )
نظر…..
به نظرم هیچ چیز بد تر از فریاد نیست
من پشت به قبله نمی نویسم اما نشستنم بر یاد نیست
حافظ هم رفت تا ته کوچه ی شک، تنها و بازگشت
و چه خوب است زمین گرد و مردمان باز می گردند بهم
ما که سرخی صورتمان بیشتر از سبزی باغچه مان است
نمیفهمم چرا نمیگویند صدای اسب عین خلق الله جاری ست
هنوز عده ایی نان گندم در دست دارند
و عده ای پای برهنه شان دریایی ست
ما که خود آیینه ی ملامتیم ذهن باکر ما تنهاییست
این فشنگ ها هم که زیر فرش پنهان اند خیال آسودگی و بی باکی ست
من هم تفنگ داشتم خودم اما جسارت هیتلر در دنیا نیست
قصه ها هم میروند می آیند هراسان مرد بی رویا نیست
ما خودمان کتاب غفلت را ساختیم منتها مشکل دانایان بی گمانی ست
تا کی برقها بروند و اندیشه ها روشن باشند،
ترس ما شکنجه و زندانی ست
تا تیغ داروغه را ندزدی تیر رابین هود همچنان پنهانی ست
من خودم به بوی نفت حساسم وگرنه مشکل ما که دریا نیست
حال اگر خلیج ساحل داشته باشد نژادی در بازار نیست
این سوختن ها هم اثر درد است خورشیدی آنچنان در کار نیست
چون همه ی قلم ها مملو از ملامت است چاره ی کار فریاد نیست
مشکل ما فشار است و چربی خون
وگرنه مرغ بومی خودش رویایی ست
پنجره ی چشم ها دریچه ندارند ورنه دریاچه ی ما برباد نیست
من شعار زدگی ام درد می کند درد ناله ام از درمان نیست
¬باز هم نور ها میرقصند وگرنه جوشاندن اسید خود شاهکاریست
قلیان میبندیم به اگزوز ها دود ها حلقه ایی شوند
مشکل ما هم حجاب و انسجام نیست
( در زمان اسید پاشی )

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر