۱۳۹۸ اردیبهشت ۱۲, پنجشنبه

پایان یک کودکانه پای چرخ نان


بازار حضرتی نشانی یکی از خانه های کودکان کار است. صدای بوق ماشین ها، تاکسی هایی که برای سوار کردن مسافران جلوی دهانه بازار به صف شده اند، صدای فروشنده ای که هر چند لحظه یک بار می گوید: چای، سیگار. بخشی از نماهایی است که به هویت بازار جان بخشیده اند. زندگی جریان دارد. فروشندگان از شیرمرغ تا جان آدمیزان می فروشند. در بازار حضرتی که ورودی آن با چهارراه مولوی تلاقی پیدا کرده، کمتر ردپایی از زنان مشاهده می شود.

به دنبال بن بست رضازاده هستم. جایی که خانه کودکان کار در ساختمان پلاک 160 واقع شده. کوچه ها تنگ و باریک و فرسوده است. بافت خانه ها به گونه ای است که پنجره هایشان به خانه همسایه باز می شود. نگاه سنگین فروشندگانی که غریبه ها را بو می کشند، قابل فهم است.
هر از گاهی باید کنار بکشید تا چرخی ها درحالی که عرق سردی روی پیشانی شان نشسته، نفس زنان، تلی از پارچه و لباس های برش خورده روی چرخ را به دنبال خود حمل کنند.
به اندازه رهگذران، مانکن های پلاستیکی سر کوچه ها دیده می شود. حکایت خانه هایی که رنگ و بوی تجاری و صنعتی به خود گرفته اند و اغلب در حال تولید پارچه و پوشاک هستند. مانکن ها گویا سرشان به تنشان زیادی کرده. در اندامی بی سر و گاه برهنه با هر بادی که می وزد تلوتلو می خورند. زنجیر پاهایشان مانع از افتادن آنها می شود. در این میان اما نیم تنه های وهم انگیزی نیز با بی ذوقی و بی سلیقگی فروشندگانی که قصد تبلیغ کارشان را دارند از سردر کوچه ها به دار آویختته شده اند در ژانر وحشت این کوچه سنگ تمام بگذارند.
پسربچه ای روی چرخ نشسه و با دوستان قد و نیم قدش گرم گرفته اند. در چشم هایش کودکی موج می زند اما آدرس مدرسه کودکان کار را که می پرسم با صدایی که رگه های مردانه در آن پیداست، انگشت اشاره اش را به اواسط کوچه نشانه می رود و می گوید: همان جا، کنار تابلوی سفید رنگ.
نگاهش را می دزد و به گفت و گویش ادامه می دهد. در حال گذر از کنارشان می شنوم که به دوستانش می گفت: اون یارو کلاهبرداره. براش کار کردم. پولم و خورد. صدایش محو می شود. او مثال بی نقص کودک کار است. کودکانی که بارها در روز در کوچه و خیابان و بازار آنها را می بینیم و از کنارشان رد می شویم.
*حمایت از 135 کودک
ساختمان کودکان کار شعبه بازار دو طبقه است. در بازار تهران که خاصیت تجاری دارد و هر زیر پله ای می تواند محل انبار فروشندگان و صاحبان کارگاه ها باشد، راه اندازی یک مدرسه برای کودکان کار هزینه ای دوچندان به همراه دارد.
زهرا زمانی مدیرداخلی مرکز بازار انجمن حمایت از کودکان کار است. او به همراه دیگر همکارانش هر روز به اینجا می آیند تا جوانه امیدی را در دل این کودکان زنده کنند. وارد ساختمان می شوم. گروهی از بچه ها دورر میز آموزش حلقه زده اند. عده ای در حال بازی با فوتبال دستی هستند و مابقی گرد میز آشپزخانه جمع شده اند تا آش بخورند و دلی از عزا دربیاورند.
زهرا به استقبالم می آید. او برایم تعریف می کند که اینجا 135 کودک تحت حمایت موسسه هستند. اتاق های ساختمان کودکان کار به چند بخش مددکاری، روانشناسی، آموزش و درمان تجهیز شده و کودکان باید برای ثبت نام در این ساختمان از این فیلترها عبور کنند.
زهرا می گوید: اینجا 5 کلاس برای آموزش بچه ها در نظر گرفته شده است. سه کلاس درسی، یک اتاق سایت و دیگری کتابخانه. اینجا را به این دلیل انتخاب کردیم که در دل بازار است و بچه ها می توانند در زمان های آزاد خود که از کار فارغ می شوند برای آموزش به اینجا بیایند.
دانش آموزان این کلاس ها در ظاهر کودک هستند اما برای خانواده هایشان مردان و زنان کوچک نان آور و بازوی اقتصاد خانواده به حساب می آیند. بعضی از آنها در تولیدی ها مشغول به کارند، عده ای باربر و چرخ کشی می کنند، برخی فروشنده و گروهی دیگر نیز دستفروش اند.
حالا اما به مدد این مدرسه، کودکان کار این منطقه شانس این را دارند قبل یا بعد از کارشان خواندن و نوشتن و تحصیل در مقاطع مختلف، مهارت های زندگی، موسیقی و خیلی از کارهای دیگری را که تا پیش از این آرزویش را داشتند، تجربه و کودکی را تاحدودی زیر زبان شان مزه کنند.
زهرا می گوید: باربرها و چرخ کش ها فقط 8 تا 10 صبح به مرکز مراجعه می کنند. ساعت 10 تا یک ظهر شیفت دستفروشان است. آنها اغلب از سرچهارراه ها و خیابان ها هر طور شده خودشان را به مرکز می رسانند تا پشت نیمکت ها الفبای زندگی را مشق کنند.
مدیرشعبه حمایت از کودکان کار بازار ادامه می دهد: شیف آخر ما 2 تا 4 بعدازظهر است. این شیفت بیشتر مختص کودکانی است که در بازارگل محلاتی کارشان تمام می شود و سوار بر اتوبوس به مرکز می آیند.
کودکان کار تازه وارد در ابتدای ورودشان به مرکز، اول باید وارد بخش مددکاری شوند و پس از بررسی وضعیتشان به بخش روانشناسی ارجاع و پس از بررسی وضعیت سلامت روانشان ، برایشان پرونده نیز تشکیل می شود. در بخش آموزش نیز کودکان تعیین سطح می شوند و در نهایت پشت نیمکت مقطع مورد نظر می نشینند. «در حال حاضر 24 دختر و 111 پسر را در این مرکز تحت حمایت داریم اما با این حال سیستم پذیرشمان باز است. ما مدرسه نیستم که مهرماه تعطیل کنیم. تمام تلاشمان این است که بیشتر بچه ها را بپذیریم و به آنها خدمات و آموزش بدهیم.
*سه شیفت و 10 کلاس آموزشی
وارد هر کلاس که می شویم بچه ها با لبخندی بر لب یک صدا سلام می دهند. آنها در مدتی که آموزش می بینند در کنار درس، ارتباط موثر با دیگران، حفظ حریم شخصی شان، کارهای گروهی را هم یاد می گیرند. در میان دانش آموزان قد و نیم قدی که به صندلی هایشان تکیه زده اند، دانش آموزانی با سن بالاتر هم به چشم می خورند. مدیرمرکز می گوید: ما برای دانش آموزانی که سن شان بالاتر از سطح کلاس و مقطع آموزشی است از سیستم نهضت سوادآموزی استفاده می کنیم. این دانش اموزان در بازه زمانی فشرده تری آموزش می بینند تا به سطح کلاس که باید متناسب با سن شان در آنجا باشند برسند.
به گفته زهرا، آنها در روز 10 کلاس آموزشی برای کودکان کار 9 تا 18 سال برگزار می کنند. «سه معلم، یک مدیر، مددکار، روانشناس، مسوول آموزش و مسئول تدارکات به صورت رسمی و موظف مشغول به کارند و مابقی نیروهای داوطلب متخصص و دوره دیده هستند. در اینجا غیر از آن 10 کلاس آموزشی، کلاس کامپیوتر، کلاس ترویج فرهنگ کتاب خوانی، کلاس موسیقی و کلاس الکترونیک داشته ایم. الکترونیک از دو سال پیش شکل گرفت و در حال حاضر یکی از دانش آموزانمان در همین رشته در هنرستان مشغول به تحصیل است. از طرفی کلاس های تقویتی برای بچه هایی که وارد مدارس دولتی شده و نیاز به کمک تحصیلی دارند هم برگزار می کنیم».
هدف این است که بچه ها درس خوانده و با پشتیبانی انجمن حمایت از کودکان کار، وارد مدارس دولتی شوند. «سال گذشته با حمایت های ما 5 دانش آموز وارد مدرسه دولتی شدند».
*چرخه ای که قطع نمی شود
محیط این مرکز برای بچه ها دلچسب و فرح بخش است. انگار وقتی به اینجا می آیند حق کودکی را برای خودشان زیاد نمی بینند. از این طرف به آن طرف می روند، پله ها را بالا و پایین می کنند، با یکدیگر بازی می کنند، درس می خوانند، دور یک میز یک وعده غذای گرم می خورند و در نهایت به سختی از مرکز دل می کنند و به خانه هایشان یا خیابان ها برای کار و کار و کار می روند. «قومیت، ملیت و مذهب کودکان مهم نیست. ما هم بچه های ایرانی و هم افغان داریم. هدفمان این است هر کودکی را که از حقوق کودکی اش مثل بهداشت و درمان و آموزش محروم شده را حمایت کنیم. این که بچه ها کودک هستند و کودکی کنند برای ما خیلی مهم است. آنها اینجا از سوی بزرگترها احترام می بینند و در نتیجه کم کم این رفتار را یاد می گیرند. قوانین را به درستی رعایت می کنند و با یکدیگر مهربان هستند».
خانواده اغلب این بچه ها در سطح پایین فرهنگی و سواد قرار دارند. گاهی پدرها بی کار، معتاد یا از کار افتاده هستند و بچه ها مجبور به امرار معاش برای خانواده هایشان می شوند. در واقع سرپرستان این بچه ها نیز خودشان در سن کم وارد چرخه کار شده اند. به همین دلیل وقتی به سن 30 یا 40 می رسند دیگر توانی برای کار ندارند. آنها هم بچه های خود را برای کار به محیط بیرون از خانه می فرستند و این دور باطل بار دیگر تکرار می شود.
«اینجا اما فرصتی است آنها درس بخوانند و در آینده انتخاب های درستی داشته باشند. ما الان بچه هایی را داریم که هم کار می کنند و هم درس می خوانند. یکی از بچه ها برای دانشگاه آماده می شود، دیگری سال سوم رشته برق در هنرستان است، عده ای مهارت هایی مثل خیاطی آموزش دیده و وارد محیط کار شده اند، یکی از بچه ها در رشته تجربی می خواهد وارد دانشگاه شود. این بچه ها استعدادهای زیادی دارند و اگر روی آنها کار شوند می توانند در آینده انسان های موفقی باشند».
بچه ها در کنار درس موسیقی هم یاد می گیرند و یکی از دانش آموزان موفق به برگزاری کنسرت شده و یکی دیگر هم قرار است خودش را در رشته استندآپ کمدی آماده کند.
*خطراتی که در کمین نشسته اند
با وجود همه این آموزش ها اما بچه ها مجبور هستند برای تامین مخارج خانواده وارد محیط های کاری شوند. به همین دلیل خطر همیشه بیخ گوششان است. آزارو اذیت جنسی، رفتارهای پرخطر مثل مصرف موادمخدر و سیگار ، آزار و اذیت لفظی از جمله خطراتی است که این کودکان را همیشه تهدید می کند.
لعیا امینی روانشناس این مرکز آموزشی تجربه های زیادی دارد. او از طریق جلسات مصاحبه با بچه ها به مشکلات آنها پی برده، در مواقع ضروری فرد را به روانپزشک ارجاع می دهند یا سعی می کنند به حل مسائل خانوادگی و چالش های کودک در خانواده کمک کنند. امینی می گوید: البته به خاطر فرهنگ خاص خانواده ها گاهی موفق نمی شویم. مثلا بعضی از خانواده ها به خاطر نوع فرهنگشان دخترها را 12 سالگی به خانه بخت می فرستند. تا جایی که امکان دارد با برگزاری جلسات مشاوره با خانواده ها سعی می کنیم جلوی این اتفاق را بگیریم. گاهی قبول می کنند و گاهی هم زیر بار نمی روند.
اما یکی از مشکلاتی که امینی و همکارانش در این بخش با آن مواجه هستند آزار و اذیت کودکان سر چهارراه ها و در خیابان است. «متاسفانه موردی داشتیم که یکی از کودکان 13 ساله مورد آزار و اذیت جنسی قرار می گیرد و چندباری که دخترخاله اش را همراه خود برده و شاهد این صحنه بود، او موضوع را با ما در میان می گذاشت. در ادامه موفق نشدیم دختری که مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود را به اینجا بکشانیم اما مانع از رفتن دخترخاله اش که از دانش آموزان ما بود، همراه او شدیم». به گفته امینی گاهی بعضی از افراد که دارای اختلالات نمایشی هستند، به اجبار به این بچه ها موادمخدر یا سیگار برای استعمال می دهند تا بتوانند از آنها سوء استفاده کنند.
یکی دیگر از موردهای امینی مربوط به دختربچه 6 سالی می شود که از طرف یکی از اعضای نزدیک خانواده مورد آزار و اذیت قرار گرفته بود. «ما از طریق نقاشی های این بچه متوجه شدیم. او در نقاشی پاهای عامل آزارو اذیت را که دایی اش بود با قیچی قطع کرده بود. پیگیر شدیم و در نهایت با جلسات روانشناسی این بچه به صحت موضوع پی بردیم. اما متاسفانه خانواده اش زیر بار نمی رفتند. خوشبختانه این بچه به حالت طبیعی برگشته اما این بچه ها به خاطر قرار گرفتن در محیط های کوچه و خیابان، همیشه در خطرند».
*حمایت تحصیلی
حسن افکار بخش مددکاری این مرکز آموزشی را هدایت می کند. او خوب بلد است با بچه ها چطور رفتار کند و گاهی سربه سرشان هم می گذارد. چند دقیقه ای که در دفتر او بنشینید پی به رابطه دوستی افکار با بچه ها خواهید برد. او می گوید:کار ما شناسایی کودکان کار و جذب آنها است. در این میان بچه ها از طرف دیگران، خودمعرف یا انجمن های دیگر نیز به ما معرفی می شوند.
«شرایط بچه و محل زندگی اش را از نظر اجتماعی، اقتصادی، فرهنگی و بهداشت و درمان بررسی و در نهایت اگر مورد تایید بود ثبت نامش می کنیم.» بچه ها اغلب ایرانی، افغان هستند و از نظر سطح زندگی در شرایط نامناسب و پایینی به سر می برند. «خیلی ها در بدو ورود به مرکز با لهجه غلیظ صحبت می کنند به همین دلیل کار کردن روی انها و تمرین دستور زبان فارسی گاهی 6 ماه زمان می برد».
واحد مددکاری قلب این مجموعه است. نیازهای بچه ها هر روز رصد می شود و به فراخور نیازشان به واحدهای مختلف ارجاع داده می شوند.
«مثلا اگر از نظر بهداشتی مشکل داشته باشند بچه یا خانواده اش را به مراکز درمانی ارجاع می دهیم. خیلی از آنها به خاطر نداشتن اوراق هویتی بیمه هم ندارند. به همین دلیل گاهی آنها را به مراکز درمانی رایگان که با ما ارتباط دارند معرفی یا در مواردی کمک هزینه درمان آنها را تقبل می کنیم».
حمایت تحصیلی از دیگر فعالیت های این بخش است. « گاهی برای بعضی از دانش آموزان کارت حمایت تحصیلی از دفاتر کفالتی می گیریم تا آنها بتوانند در مدارس ادامه تحصیل بدهند». از طرفی تهیه وسایل ضروری یا بسته های کمکی در مناسبت ها یا شروع سال تحصیلی از دیگر کارهای مجموعه برای بچه ها است. این درحالی است که انها در فهرست برنامه های خود حمایت مالی مشروط هم دارند.
«برای مثال پدری دخترش را برای نیاز مالی سرکار می فرستد. ما هزینه ای را به او پرداخت می کنیم اما در ازایش او شرط می کند که دیگر دخترش را برای کار نفرستد و به جای آن برای آموزش به مدرسه بیاید و درس بخواند».
*نجات از مرگ حتمی
افکار می گوید آنها برای کمک به خانواده ها و بچه ها سعی می کنند برای انها کارآفرینی هم ایجاد کنند. «یا شغل مناسب برای پدر و مادر پیدا می کنیم یا در خانه کار می گیرند. بسته بندی، بنایی، شاگردی، خیاطی از جمله این کارها است و وقتی پدر و مادر مشغول کار شوند دیگر فرزند خود را برای کار به بیرون از خانه نمی فرستند». در بخش دیگری واحد مددکاری در تلاش است تا از بار خشونت ها از سوی خانواده به بچه کم کند. «ما مورد داشتیم که به خاطر اذیت خانواده و فشارهای ناشی از خشونت در خانه دو بار خودکشی کرده بود. اما او را به سرعت به بیمارستان بردیم و از مرگ حتمی نجات پیدا کرد». به گفته افکار این بچه ها به خاطر کار در بیرون از خانه ممکن است دچار آسیب مثل تصادف هم شوند. «ما در سال 12-10 مورد تصادف بچه ها را شاهد هستیم. در جریان این اتفاق دچار شکستگی دست و پا شده و سعی می کنیم در درمان نیز به آنها کمک کنیم».
افکار و همکارانش دست به دست هم داده اند تا باری از دوش این بچه ها کم کرده و فضایی را برایشان به وجود آورند تا در کنار درس و آموزش لحظات خوبی را سپری و کودکی را تمرین کنند.

هیچ نظری موجود نیست:

ارسال یک نظر