برگرفته از مقاله «خشونت خانگی و فقر: روایت‌های زنان بی‌خانمان» نوشته ژان کلترون ویلیامز، محقق علوم سیاسی دانشگاه ایالتی پلی‌تکنیک در کالیفرنیا
زنی که از خشونت خانگی به یک «خانه امن» تحت حمایت دولت پناه می‌برد از احترام برخوردار است، معمولا یاد می‌گیرد که خودش را به خاطر شرایطش سرزنش نکند و شانس بالایی برای برگشت به جامعه دارد. اما زنی که به خاطر خشونت خانگی و فقر ناچار شده خانه‌اش را ترک کند و گوشه خیابان بخوابد و کمکی از دولت نمی‌گیرد مدام مورد آزار و طعنه است، در بسیاری از مواقع خودش را مقصر اصلی شرایطش می‌داند و ممکن است تحلیل و هویتی بسیار متفاوت از زن اول درباره تجربیاتش داشته باشد.
سوای روایت و هویت زنان بی‌خانمان آنچه مسلم است این است که در اکثر موارد، بی‌خانمانی زنان ناشی از دو عامل خشونت و فقر است، طوری‌که در هم تنیدگی این دو ادامه زندگی در خانه را ناممکن می‌کند. به‌خصوص وقتی به این نکته توجه کنیم که در خشونت خانگی، شخص عامل خشونت معمولا قربانی را منزوی می‌کند و فضایی به وجود می‌آورد که در آن زنان گرفتار حس مزمن ناتوانی می‌شوند و همواره تغییر شرایط را ناممکن می‌بینند. حس شرم هم بر این ناتوانی دامن می‌زند و مانعی می‌شود برای مطرح کردن مشکل با دیگران. از طرف دیگر، بی‌بضاعتی مالی هم انتخاب‌ها را محدود می‌کند و وقتی زن بچه دار هم باشد، امکان تغییر به مراتب مشکل‌تر خواهد بود. حتی یک زن طبقه متوسط هم ممکن است درآمدی بسیار کمتر از همسرش داشته باشد و اگر فرزند داشته باشد برای جدایی دچار مشکل مالی شود و به این ترتیب ماندن را ترجیح دهد. تمام این عوامل بی‌خانمانی زنان را محتمل‌تر و امکان آن‌ها برای تغییر شرایط‌شان را کمتر می‌کند.
شواهد و نمونه های آماری نشان می‌دهد زنی که شرایط خشونت‌بار را ترک می‌کند، در اکثر موارد خود را در خطر جانی می‌بیند و به یک سرپناه احتیاج دارد که در آن پنهان شود تا جانش از شخص عامل خشونت که قصد آزار او را دارد، در امان باشد. معمولا قربانی از ترس افزایش خشونت مدت زیادی در رابطه مانده و فهمش از شرایط این بوده که ترک کردن شخص عامل خشونت، قطعا باعث عصبانیت آن شخص و صدمه بیشتر به خود قربانی می‌شود. فرد عامل خشونت هم معمولا چنان اعتماد‌به‌نفس زن قربانی را می‌گیرد که زن در خیلی از مواقع حس می‌کند ارزش زندگی و رفتار بهتر را ندارد. به خاطر آسیب‌های روانی که به زنان قربانی زده می‌شود، لازم است خانه‌های امن برای کمک روانی به زنان قربانی همواره مشاوران روان درمانی هم داشته باشند تا قربانیان خشونت بتوانند با روند عاطفی و روانی پس از جدایی از عامل خشونت کنار بیایند.
یک تجربه روانی معمول میان قربانیان خشونت، درماندگی آموخته (learned helplessness) است به این معنی که شخص قربانی به خاطر تجربه مزمن ناکامی در مقابله با خشونت و توقف آن و افزایش افسردگی و وحشت و انکار واقعیت، موقعیت خود را دایمی تصور می کند و قدرتش را برای ترک عامل خشونت و مبارزه از دست می‌دهد. بنابراین، زنان در فضای خشونت‌بار به دو دسته تقسیم می‌شوند: کسانی که ماندگار و ناتوان‌اند و کسانی که شجاع‌اند و قدرت حرکت و اقدام دارند.