آبان ۱۸, ۱۳۹۹
حاجی فیروز؛ پدیدهای خارج از جغرافیای زمان/مرتضی هامونیان
ماهنامه خط صلح – او مال یک روز است. دم عید که میشود، صورت بخشی از متکدیان در شهر سیاه میشود. «حاجی فیروزم، سالی یک روزم» خوانان، پیش میآیند تا دشتی بگیرند. غمانگیز است. صورتی که گفته میشود از عهد باستان تا امروز در فرهنگ ما جای داشته، امروز به ابزاری برای تکدیگری در شب عید بدل شده است. خوشا به حال سعدی افشار که رفت تلختر و تلختر شدن رفتار «سیاه» را در سطح شهر ندید.
از سیاه و حاجی فیروز باستانی تا سیاه و حاجی فیروزی که نماد نژادپرستی در ایران خوانده میشود، راه درازی است. راهی دراز به طول تفسیرها و فهمهای مختلفی که از این شخصیت خاص شب نوروز میشود. بالاخره اما سوالی باید پاسخ داده شود. آیا سیاه و حاجی فیروز نمادی برای نژادپرستی در ایران است و یا این سیاهی صورت، تفسیر دیگری دارد و مسئلهای نیست که بتوان آن را با نژادپرستی در ایران پیوند زد. و باز پرسش اینجاست که آیا اساسا میتوان آن فهم از نژادپرستی که در غرب رایج است را به ایران هم تسری داد؟
این دورهگرد شب نوروز ما اما در زمان خودش دورهگرد نبوده است. به نظر بهرام بیضایی در مورد این پدیده «حاجی فیروز مال آخر سال، مال چند روز ماقبل عید بهاری، یعنی عید نوروز است. در چند روز آخر سال، یعنی پایان اسفند، چند روزی هست که در افکار و باورهای قدیمی ایرانی، گفته میشد که فراهنه یا ارواح گذشتگان بر میگردند. عملا این ارواح گذشتگان به صورت دو شخصیت، یکی با صورت سفید و یکی با صورت سیاه، بین مردم دیده میشدند، چون آن موقع حتی برای ارواح هم شادی میکردند، گریه نمیکردند. عملا ای بسا که این صورت سفید و صورت سیاهی که در مراسم شب عید میبینید، برمیگردد به بازگشت ارواح گذشتگان بین ما که چون معنیاش فراموش شده، فقط شکل شادیآورش در واقع بازمانده و ما میبینیم، ولی معنایش فراموش شده است. این فقط یکی از شکلهایش است.»(۱) به باور بیضایی به عنوان بزرگی از اهالی تئاتر و سینما و پژوهشگر تاریخ نمایش در ایران، اولا حاجی فیروز به گذشته دور ایرانیان برمیگردد، ثانیا سیاهی یا سپیدی صورت، ارتباطی با مسئله نژاد و مسائلی از این دست ندارد و ثالثا مسئله مبنایی برای شادی است و نه اختلاف میان رنگ پوست آدمها. بیضایی، سیاهی را نشانهی بازگشت ارواح در شب سال نو میداند و حتی در خصوص نام سیاوش که در اسطورهها ایرانی جایگاهی سترگ دارد میگوید: «میدانید که سیاوش هم عملا اسم کلمهاش با سیاه مربوط است و در واقع او هم به نظر میآید، یک خدای میرندهی بازگردنده بود و صاحب اسب سیاه… کسانی که میمردند، در واقع به نظر میآمد که وقتی برمیگردند، دیگر به صورت بقیه آدمها و به طور طبیعی برنمیگردند، بلکه فرق دارند. برای همین صورتشان را سیاه یا سفید میکردند زیرا سادهترین شکل، تغییر صورت است.» به باور بیضایی این سیاهی صورت به دلیل ابتدایی بودن هنر چهره آرایی در آن زمان بوده است.
اما همه چون بیضایی نمی اندیشند. عدهای هم اصولا پدیدهی حاجی فیروز را نه متعلق به اعصار پیشین در ایران که امری متاخر و متعلق به عصر قاجارها میدانند. شبان میرشکرایی، پژوهشگر حوزهی فرهنگ و مردم شناس، با رد تعلق حاجی فیروز به عنوان رسمی قدیمی در نوروز، میگوید که حاجی فیروز جزو نمادهای کهن نوروز ایرانی نیست. او میگوید که «حاجی فیروز بر اساس اسنادی که وجود دارد یک شخص است که در دورهی قاجار زندگی میکرده و یک سری کارهایی را انجام میداده و پس از گذشت زمان برخی افراد به طبع آن این کارها را انجام دادند و در نهایت آن همهگیر شد.»(۲)
فاصله آرای اهل نظر در خصوص پدیدهی حاجی فیروز به همین صورت است که گفته شد. یکی آن را میراثی از ایران باستان میداند و دیگری پدیدهای جدید و متعلق به عصر قاجاریه. صاحبان دو نظر، تنها بیضایی و میرشکرایی نیستند. بسیارانی دیگر نیز نظراتی مشابه دارند. جواد انصافی، کارگردان، بازیگر و پژوهشگر که خودش هم نقش حاجی فیروز را بازی کرده، با باستانی دانستن حاجی فیروز، میگوید که در شهرهای مختلف نامهای دیگری برای این شخصیت وجود دارد. او میگوید که «حاجی فیروزها پیامآوران نوروزی بودند و پیامآوران نوروزی هیچ وقت دست خود را جلو مردم دراز نمیکنند. عمو نوروز و حاجی فیروز را همه میشناسند. این پیامآوران نوروزی در شهرهای مختلف با اسامی مختلف شناخته میشوند؛ برای مثال در آذربایجان تَکمچی، در مازندران نوروز سلطان، در طالقان تا البرز نوروزخوان، در استانهای مرکزی مانند اراک و تفرش رشکی و ماسی، و در لرستان و کردستان میرنوروزی یا آتشافروز نام دارند.»(۳)
با نگاهی به نظریات و بحثها در خصوص حاجی فیروز و پدیدهی سیاه بازی در ایران، به نظر میرسد که میتوان وجه اسطورهای آن را برجستهتر دانست. میدانیم که قائلین به باستانی بودن حاجی فیروز، وقتی نامی چون بهرام بیضایی در میان است، نژادپرست نیستند. همچنین میتوانیم بپرسیم که اصولا آیا میتوان پدیدهی برتری طلبی جماعتی در ایران علیه جماعتی دیگر را با نژادپرستی که خواستگاه متفاوتی در غرب جهان دارد همسان دانست؟ اگر بپذیریم که واژگان و مفاهیمی چون نژادپرستی یا همان racism، در خواستگاهی دیگر به بار نشسته است، آیا نباید ابتدا آن را محلی و بعد استفاده کرد؟ فرید العطاس جامعه شناس ادعای جهان شمول بودن مفاهیم علوم اجتماعی و علوم انسانی را نقد میکند و میگوید که باید مفاهیم را در بستر تمدنی آن درک کرد.(۴) آیا مفهوم نژادپرستی، همان طور که در جهان غرب قابل فهم است، در ایران ناظر به سابقهی تاریخی و بستر تمدنی شرقی هم قابل درک است؟ پاسخ کوتاه نگارنده به این پرسش خیر است. چراییاش اما امری است مورد بحث که باید در جای دیگری به بحث آن پرداخت.
اما با توجه به دانستههای فوق، حال میتوان دریافت که سیاه یا حاجی فیروز با لباسی سرخ در ایران باستان چه امری را نمایندگی میکرده است. مبارک و حاجی فیروز بخشی از پیشینهی باستانی نمایشی ایرانیان است که به حداقل هزار سال قبل از میلاد مسیح برمیگردد. نمایشهایی اسطورهای که قرار است چراییها را توضیح بدهند و نه چگونگیها را. و این نمایشهای توضیح دهنده خود را با نامها، رنگها و عناصر نمایشیشان توضیح میدادند. کما این که مثلا سیاوش، دارندهی اسب سیاه است و همچنین پسر کیکاووس پادشاه کیانی. در اینجا هم «لباس سرخ این دو، صورت سیاه شدهشان، نقش بشارت دهندهشان، که یکی بشارت بهار میدهد و دیگری گاه خود، به اسم بشارت خوانده میشود، نشانگر جلوهی نمایشی یک مقام قدسی یا دو مقام هم عرض معنوی هستند. هرچند هریک از این دو، به دو نوع مختلف از نمایش روی کردهاند. یکی در خیابان میچرخد و آواز میخواند و دیگری در خیمهای صفیر میکشد.»(۵)
اما آن سیاه اسطورهای در طول تاریخ تکوین پیدا کرده است. هنرهای نمایشی ما هم در کنار این سیاه سیر تکوینی پیدا کرده تا به اینجا رسیده. سیاه ایرانی همان طور که توضیح داده شد بخشی از یک نمایش اسطورهای بود برای ایران باستان. اما با کم رنگ شدن آیین مینوی، این سیاه هم تغییر شکل داد تا به یک وسیله بدل شد. برای خنداندن و انتقاد و خدمت و پیغام رسانی برای عشاق. در روندش هم متکامل شد و با کولیهای هندی و حبشی و زنگیهای آفریقایی پیوند خورد. فراموش نکنیم که سنن نمایشی غربی در عهد قاجاریه به ایران وارد شد و تاثیرات خودش را گذاشت.(۶) آن سنن نمایشی، سیاه را هم تغییر داد. از سیاهی اسطورهای تا سیاهی برای خنده و البته گاها نقدهایی که میتوانست گزنده باشد.
شاید حال بشود آن باستانی دانستن را با این قاجاری دانستن و نقد کردنها جمع بست. میتوان این طور توضیح داد که اصل حاجی فیروز و مبارک، متعلق به ایران باستان است. گرچه در همان موقع هم نظریهای هست مبنی بر این که شخصیت سیاه به کولیان مطرب و تیرهپوستانی برمیگردد که در دوران ساسانیان از هندوستان به ایران وارد شدند.(۶) اما هرچه بود آن امر باستانی اسطورهای، بر اساس رنگها و رفتارهایش توضیحی برای خود داشت و چرایی اموری را در همان و جغرافیای تمدنی توضیح میداد. اما حاجی فیروز بیتغییر نماند. سیری پیدا کرد تا به امروز ما رسیده. سیری که با وارد کردن بردههای زنگباری توسط تاجران ایرانی در نیمهی دوم قرن هجدهم یا خرید بردههای حبشی توسط حجاج ایران در عربستان تغییر پیدا کرد.(۷) ورود این بردههای سیاه و بعد حاکمیت قاجارها و تاثیر سنت نمایشی غربی، در تلقی و فهم از این سیاه و حاجی فیروز تغییر ایجاد کرد و کار به فهمی رسید که امروز پس از سالها ما از حاجی فیروز داریم. شاید حال بشود فهمید که شاعر بزرگ ایرانی، مهدی اخوان ثالث چرا وقتی به حاجی فیروز میرسد، آن را بقایای نفرتانگیز عهد توحش و بردهداری مینامد. اخوان آنچه دیده و معاصرش بوده را نقد کرده است. آنی که پس از هزارهها به انسان معاصر رسیده است. اگر هم نظر به فرهنگ رجایی در «مشکله هویت ایرانیان امروز»، ایران، دین، سنت و تجدد را ابعاد سازندهی هویت ایرانی بدانیم، در ماجرای حاجی فیروز، میراث سنت در عهد جدید ایرانیان به امری دیگرگونه بدل شده است. از اسطورهای به دورهگردی.
همین است که امروز هم موسیقیدانی چون سعید شنبه زاده، از رفتار ایرانیان نسبت به سیاه پوستان ایرانی گله میکند و میگوید که بعد از نوروز که مدرسه میرفتیم، بچه مدرسهایها به دنبال ما راه میافتادند که حاجی فیروزه، سالی یه روزه!(۸) حاجی فیروز با هر پیشینهی تمدنی، امروز به امری ضد فرهنگی بدل شده است. دیگر هم سعدی افشار و بزرگانی چون او نیستند تا این بخش از ادبیات نمایشی ایران را به درستی آموزش بدهند. شاید میتوان گفت که حاجی فیروز اگر زمانی ارزشی اسطورهای در فرهنگ ایرانی داشته، امروز نقشی بر ضد آن ارزش نخستین یافته و نه فرهنگ ساز که فرهنگ سوز است و بیشتر موجب تفرقه میشود تا وحدت و همراهی و شادی شب نوروز. شاید لازم باشد که بخشی از فرهنگ های سنتی و باستانی، در همان ظرف زمانش بماند. اگر هم قرار است به زمانهی ما آورده شود، با جغرافیای زمان ما تطبیق پیدا کند. نشود که اگر کسی از ایران باستان سوار بر ماشین زمان به امروز سفر کند و کارکرد حاجی فیروز را ببیند، از بودن حاجی فیروز پشیمان شود که آی وای! چه میخواستیم و چه شد!
منابع:
۱ – پیشینهی حاجی فیروز، گفتگو با بهرام بیضایی و صدرالدین الهی، دویچوله فارسی، ۲۰۰۹
۲ – حاجی فیروز یا گدایی و بردهداری، ایسنا، ۲۸ اسفند ۱۳۹۴
۳ – حاجی فیروز؛ نماد باستانی یا نماد تکدیگری؟، سلام نو، ۲۶ اسفند ۱۳۹۷
۴- On the Future of Islamic Intellectualism – Interview with Dr. Syed Farid Al Attas – Interactive – ۱۹ July 2012
۵ – همذات پنداری فیروز و مبارک، بررسی نمادهای مبارک و حاجی فیروز و خاستگاه آنها، سودابه فضایلی، ماهنامه آزما، شماره ۷۲، شهریور ۸۹
۶ – بررسی تطبیقی ریشهها، درون مایهها و کارکردهای سیاه بازی ایرانی و امریکایی، پدرام لعل بخش و محمد جواد حجاری، ادبیات تطبیقی (فرهنگستان زبان و ادب فارسی) پیاپی ۱۳ ، بهار و تابستان ۱۳۹۵
۷ – حاجی فیروز در دنیای معاصر، گفتگو با مرتضی مشتاقی، رسانه همیاری، ۱۶ مارس ۲۰۲۰
۸ – سعید شنبهزاده، موسیقیدان: حاجی، فیروز نمادی نژادپرستانه است، ایران اینترنشنال، ۹ جون ۲
هیچ نظری موجود نیست:
ارسال یک نظر